از همین چند واژه
همین چند کاغذ
همین چند هق هق خسته ام
همین چند کاغذ عجیب و غریب که آن بالا،درست سمت چپ
یکی آرام و نجیب لبخند می زند به شما
پایین تر لکنت گرفته اند اعداد بین واژه ها
بس که انگشت کم آورده ایم برای شمارش آدم ها!
باد دو صفحه را بیشتر ورق نزد
بی آنکه بداند در کدام صفحه پیر شدیم وُ چند صفحه زندگی کردیم
صفحه ی آخر اما،بی اعتنا به تمام آن روزها که مُردیم،جا دارد هنوز...
داشتم می گفتم
خسته ام
از همین چند واژه
همین چند کاغذ
همین چند هق هق
و همین چند لحظه پیش که شعر،در سطر دهُم اش تمام شد!
بی خود کِشَش داده بودیم...
+درد،چه دردی دارد! حالا می فهمم قرص ها بی پناه تر از آنند که در بیافتند با دردها...